وقتي پيداش كرديم دنبال عيب هاش مي گرديم
وقتي از دستش داديم دنبال خاطره هاش مي گرديم...
و باز تنهاییم
فراموشی بسیار ترسناک است حتی از خود مرگ. و من هر غروب کلامی از فراموشی خود خواهم نوشت تا شاید بدینسان بتوانم فراموشی خویش را در خویش فراموش کنم تا شاید فراموش نشوم. فراموش شده ای بی گناه...
سلام
افسوس
آره حالا که به خواسته هات رسیدی فراموشم کردی؟ هیچ منتی سرت نمیزارم چون دوستت داشتم با عشق باهات بودم
با تموم وجودم همیشه احساست میکردمو میکنم
رفتی ایرادی نمیبینم چون کاری از دستم بر نمیاد
ایرادی نمیبینم چون رسمش این بوده اره حتما همین بوده
دلم شکست خوب برات مهم نبود
فهمیدم منو برای چی میخواستی
فهمیدم ولی ایرادی نداره من که عاشق بودم
مهم اینه من عاشق بودم
چی بگم بعد از چن وقت میای و میگی من حالم خوبه
اینم خدارو شکر چون عشق من حالش خوبه
درکت می کنم
مواظب خودت باش
نمی خوام عاشقونه برا ت بنویسم
چون دیگه گلوم گرفته و دستام نا نداره
مواظب خودت باش
دوستت دارم هزار میلیون تا
ستاره بارون کن و داغون کن و بیا حالمو دگرگون کن و برو
دیوونه بازی کن و نازی کن وبیا باز دلو راضی کن و برو...
موهاتو افشون کن وبیا باز دلو پریشون کن وبرو...
شیدا شو غوغا کن وبیا آتیشو برپا کن وبرو...
نمون اینجابرو نمون اینجا...نمون اینجا برو نمون اینجا...
این یه حس موندگار نیست برو...
به این عشقا اعتبار نیست برو...
نه گناه منه نه تقصیرتو...این زمونه سازگار نیست برو...
نمون اینجابرو نمون اینجا...نمون اینجا برو نمون اینجا...
مرا بشناس ای با من غریبه من اهل کوچه ی دلتنگی هستم
کمی پایین تر از بن بست احساس کنار جاده ی یکرنگی هستم
مرا بشناس و با من همقدم شو برایم زندگی بی تو عذاب است
دو راهی در کمین توست آری طریق زندگی پر پیچ و تاب است
مرا اینسان که هستم ای غریبه بیا بشناس و با من آشنا شو
من از جنس سکوت یا كه بلورم مرا بشناس یا بشکن بميرم
مرا بشناس تا در قلب غربت میان سینه صحرا نمیرم
از من نپرس چقدر دوستت دارم
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست
به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم
مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس
بکشد مگر می شود هوا را از زندگیم برداری
و من زنده بمانم بگو معنی تمرین چیست ؟
بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟ بریدن از خودم را ؟
مگر همیشه نگفتم که تو پاره ی تن منی ....
سلام عشق من.. نمیخوای چیزی بگی نازنینم. بگو ؟ از تنهاییات ؛ از دلتنگیات ..
یا نکنه دلت برام تنگ نشده ؟ نه .. حتی اگه بگی تنگ نشده من باور نمیکنم ..
مگه میشه دل من اینجا تو اوج دلتنگی باشه ولی دل تو بی خیال ؟! نه .. نمیشه
حتی اگه دلت تنگ نشده باشه ، دل من برات یه ذره شده .. طاقتش داره تموم میشه وجودم
عشق من کجایی که درب و داغونم .. کجایی که این لحظه های بی تو بودن بد جوری
حالمو می گیرن .. دارن اذیتم می کنن .. دارن بهم میخندن .. ثانیه های بی تو بودن رو
به رخم میکشن و آزارم میدن ..
ولی من میگم ؛ بالاخره لحظه های انتظار منم به سر میاد .. بالاخره میشه که من بخندم ..
راحت نفس بکشم .. بالاخره زنگ میزنه .. بالاخره میاد .. مهم اینه که هنوز به یادمه ..
مهم اینه که هنوز فراموشم نکرده .. مهم اینه که همه دار و ندار منه ..
مهم اینه که من تو دنیای به این بزرگی فقط به عشق اون دلخوشم و به خاطرش زنده ام ..
کاش میدونستی حسی که من به تو دارم چه حسیه عشقم .. نمیدونم میدونی یا نه ؟
ولی یه روزبه حرفم میرسی که اون روز خیلی دیره
خودم را ساخته ام تا بگویم آنچه را با خته ام
فراموش کرده ام که زندگی ام را به پای کسی گذاشتم که دوستش می داشتم
ولی....او هیچوقت مرا دوست نداشت
و چگونه دوستش بدارم آگاه از این که هرگز برایش اهمیتی نداشتم!!
به او حق می دهم شاید ....شاید که نه حتما او هم مثل من کسی را دوست دارد...
حال از خودم می پرسم:او را برای همیشه دوست خواهم داشت؟
افسوس که چنین نخواهد بود! او را فراموش کرده ام
من زمانی به خود نگریستم که دیگر سینه ام شکافته
,قلبم فرسوده و روحم سپرده شده بود
با قلبم چه می کردم؟ برای گرم شدن در آفتاب گذاشتم اما آتش گرفت
چاره ای نداشتم نیمی از خاکستر قلب سوخته ام را به آب و نیم دیگر را به خاک
سپردم و به یادم ماند که روحم ..روحم...
روح من هیچ موقع و هیچ وقت و هیچ زمانی از او جدا نشد.
یادگار او سوالی است بی انتها: آیا صبر کنم بر او که بر من صبر نکرد؟
کاش منو شناخته بودی .. کاش به عشقم پی می بردی ..
کاش میدونستی تو دلم چیزی جز عشق و دوست داشتنت وجود نداره ..
ولی .. تکرار حرفام .. اوج عشقم .. نهایت دوست داشتنم ..
چه فایده داره وقتی تو نمیخوای بدونی .. وقتی نمیخوای بشنوی ..
تو هنوز منو نشناختی عزیزم...
کاش میدونستی این آتیش دلم ..مجال بودن رو هم داره ازم میگیره ..
کاش میدونستی بی تو بودن برام فقط شکنجه و جهنمه ..عذابه
کاش میدونستی .. به خدا قسم این حرفام شعار نیست
عین واقعیته نازنینم ..من بی تو میمیرم .. خیلی دوستت دارم ..
هر لحظه با تواًم عشق من ..عمیق تر نفس بکش نازنینم .. دارم می میرم ..
دلتنگی ..غم ..غصه .. داغونم کرده .. من به تو محتاجم خیلی محتاج
اين عشقي که به من بخشيدي براي هميشه زنده خواهد ماند
تو هميشه آنجا هستي ،هنگاميکه فرو افتم ضعف مرا مي ستاني
و به من نيرو وقدرت مي بخشي و براي هميشه
دوستت خواهم داشت و در کنارت مي مانم همچو فانوسي در
تاريکترين شبها
بالهايي خواهم بود، که در طول پرواز ياري ات خواهم کرد و در
طوفان پناهي براي تو خواهم بود ...
دوستت دارم چونكه ميدانم تو نيز مرا دوست ميداري
دوستت دارم چونكه مرا باور داري و مرا لايق آن
قلب پر از محبتت ميداني! آرزويم اين است كه تا
آخرين لحظه زندگي ام در كنارتو باشم . عزيزم اين قلب
كوچك و شكسته و پر از عشق من تنها هديه اي است
.... از طرف من به تو...
پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم
وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم
و همچنان تنها می مانیم

چقد سخته که عشقت روبروت باشه ، نتونی همصداش باشی
چقد سخته که یکدنیا بهاء باشی ، نتونی که رها باشی
چقد سخته ....
چقد سخته که بارونی بشی هر شب ، نتونی آسمون باشی
چقد سخته که زندونی بمونی بی درو دیوار ، نتونی همزبون باشی
چقد سخته ....
چه بدبخته قناری که بخونه اما رویاش ، حس بیرونه
چه بدبخته گلی که مونده تو گلدون ، غمش یک قطره بارونه
چقد سخته که چشمات رنگ غم باشه ولی ، ظاهر پر از خنده
چقد سخته که عشقت آسمون باشه ولی ، آسون بگن : چنده ؟
چقد سخته کلامت ساده پرپر شه نتونی ناجی اش باشی
چقد سخته که رفتن راه آخر شه ، نتونی راهی اش باشی
چقد سخته تو خونه ات عین مهمون شی ، بپوسی ، خسته ویرون شی
چقد سخته دلت پر باشه ، ساکت شی ولی تو سینه داغون شی
چقد سخته که یکدنیا صدا باشی ولی ، از صحنه خوندن جدا باشی
چقد سخته که نزدیک خدا باشی ولی ، غرق ادا باشی
دلم برای خودم تنگ می شود
اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
كسی كه حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای كنم انگار كوهكن بودم
اي كه از اول جاده به سكوت شدي گرفتار منو از خاطره كم كن تا ابد خدانگهدار
دیگر ساعتی بر دست من نخواهی دید!
من بعد عبور ریز عقربه ها را مرور نخواهم کرد!
وقتی قراری بین نگاه من و بي اعتنايي نگاه تونيست،
ساعت به چه کار من می آید؟؟؟
می خواهم به سرعت پروانه ها پیر شوم!
مثلِ همین گل سرخ لیوان نشین،
که پیش از پریروز شدن امروز مي پژمرد!
دوست دارم که یک شبه شصت سال را سپری کنم،
بعد بیایم و با عصایی در دست،
کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،مرا نشناسي!!
ولی دستم را بگیری و از ازدحام خیابان عبورم دهی!
حالا می روم که بخوابم!
خدا را چه دیده اي؟
شاید فردا
به هیئت پیرمردی برخواستم!
تو هم از فردا،
دست تمام پیرمردانِ وامانده در کنار خیابان را بگیر!
دلواپس نباش!!
آشنایی نخواهم داد!
قول می دهم آنقدر پیر شده باشم،
که از نگاه کردن به چشمهایم نیز،
مرا نشناسی...!
بس ديوار دلم کوتاه است ..هرکه از کوچه تنهايي من مي گذرد.. به هواي هوسي هم که شده سرکي مي کشد مي گذرد
مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا بین ادمهایی که همه سرد و غریبند با تو تک وتنها به تو می اندیشد وکمی دلش از دوری تو دلگیر است.
مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته بر در مانده و شب وروز دعایش اینست زیر این سقف بلند هر کجایی هستی به سلامت باشی ودلت همواره محو شادی وتبسم باشد.
مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش همه ی هستی ورویایش را به شکوفایی احساس تو پیوند زده و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد
مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است وبه یادت هر صبح گونه ی سبز اقاقی ها را از ته قلب ودلش می بوسد و دعا میکند که این بار تو با دلی سبز وپر از ارامش راهی خانه ی خورشید شوی وپر از عاطفه و عشق و امید به شب معجزه وآبی فردا برسی......
وقتی با تمام وجود عاشق هستی اما باید از همه این احساسات
خیلی ساده تر از عاشقیت بگذری. چون فقط فقط به فکر او هستی.
به فکر اینکه او مال تو نمی شود ... هیچ وقت... به خدا خیلی سخت است
نگاهت را برای همیشه از او بِدزدی چون او را دیگر نمی توانی ببینی.
آره واقعاً حقیقت دارد که وقتی عاشق شدی نباید او بداند .خیلی سخت است آنقدر سخت .
چشمهایت هم دیگه یاریت نمی کند. من هم یکی از همان آدمها هستم دیگه طاقتم تمام شده
چند روز چندساعت چندسال عاشق بمانم . تا کی . هیچ جوری از این موضوع رها نمی شوم.
اشتباه من این بود که عاشق شدم.آنهم عاشق او...اما مگه من خودم را عاشق کردم.
چرا خدایی که مرا عاشق کرد به فکر این نبود که یک روزی
مثل الان این حق را دارم که با همه وجود فریادبزنم: بابا
پس تکلیف این همه علاقه چی می شود. جزاین است که مثل هر بار
به جای شکایت خودم را به دروغ دلداری بدهم. جزاین است
که خنده های مصنوعی تحویل اطرافیانم می دهم. مثل همیشه برای
جدایی نگاه سردم را به زمین خدا می دوزم وحالا در تنهایی خودم
این حق را پیدا کردم با تمام وجود گریه کنم. ولی دیگه چه فایده
وقتی هیچ وقت نتوانستم به او بگویم : پس حق من چی
من از این گریه های یواشکی خسته شدم. چرا نباید بدانم چی به سر دلم آمده.
مثل همیشه دلم به چشمام وچشمام به فکرم ...
همه به همه دستور می دهند سنگ صبور باش گریه نکن.
این وسط فقط روحم است که دیگر جانی ندارد. من شرمنده چشمام هستم
شرمنده دلی هستم که هر بار از طرف او شکسته شده.
من چی دارم که از خودم دفاع کنم. جز اینکه سکوت کنم چون
عاشقم. یعنی ارزش و عدالت عشق آنقدر کم است....فقط سکوت
با خود عهد بَستم فراموشت کنم .نفس هایم را در سینه حبس کردم.
گریــــه کن عزیزم اما نـه فـقــط واســـه خــــودت
واسـه اینـــکه نمیـــشه دیــــگه بیــــام تــــولـــد ت
گریـــه کـــن جـــداییـــها مـا رو رهــــا نمیــکـنــن
آدمــــا انــــگار بــرای مــا دعــــا نـمــی کــنـــــن
گریــــه کـن حـالا حـالا بایـد از هم جـــدا باشیــــم
بشــینیـــــم منتـــظــر معـجـــزه ی خــدا بـاشـیــــم
گریـــه کــن منــم دارم مثـــل تــو گریــه میــکنــم
بــه خــــدای آسمـــونــامــــون گلایـــه مــی کنـــم
گریــــه کـن واســه شــبایی که بـــدونٍ هم بودیـــم
تـنـــهایـی بــــرای ســـنگینــی غصه کـــم بودیـــم
گریــه کن سبک میشـی روزای خوب یــادت میـاد
گــرچـه تــو تقــویمامـون نیستـن اون روزا زیـــاد
گریــه کــن برای قولـی کــه بــهــش عمــل نـــشد
واســه مشــکلاتـی که ، بودش و هسـت و حل نشد
گریـــه کـن بـرای رویـایی که قسمـــت نـمی شـــه
یه شبــــم ســـَر خدا واســــه ما خلــــوت نــمی شه
گریه کن بـرای خوابـــــا که فقط یه خواب بـــودن
واســــه آرزوهامون کــــه همشون حبـــــاب بودن
گریــه کن واسه خوشی هایـــــی که نازل نمی شن
واســه اون دیـوونــــه ها که دیگه عاقل نـــمی شن
گریه کن چون اون روزامون دیگه تکرار نمی شه
دلامــون به سادگــی حـاضر بــه اقــرار نــمی شه
گریــه کن بـــذار تمــــام عقــده هات شســته بشــه
حــق داره آدم یه وقـــــتا از خودش خستـــه بشـــه
گریـــه کن واسه همه واســه خودت ، بــــرای من
توی بـــارونـــــی تـــرین ثـانیــــه حرفاتــو بـــزن
گریه کن تا آینه شـــه بــاز اون چشــــای روشنـت
واســـه مونـــدن لازمه ، فــــدای گریــــه کردنــت...
عشق واقعی فقط زمانی قابل تشخیص است که بی دریغ باشد و نامشروط.این نوع عشق ممکن است گاه بسیار گران تمام شود ولی در هر صورت "در عالم آدم آفریدن به ز این نتوان رقم کشیدن"این همان پاشنه آشیل عشق است همان نقطه ضعفی ست که باعث می شود هیچ خردمندی عشق را به طور مطلق تایید نکند هر چند عشق اگر مشروط باشد واقعی قلمداد نمی شود.
عشق مطلق آدم به حوا قابل تمجید است اما خطایی بود که نسل بشر تاوانش را برای همیشه پرداخت.
خالص ترین عشق عشق آدم به حوا بود زیرا آدم هیچ گزینه ی دیگری جز حوا نداشت.وفادارترین مرد عالم هم طبیعتا آدم بود.و نگویید که حوا نباید گول شیطان را می خورد چون حوا آدم نبود.و آدم هم چون سخت عاشق بود در آن لحظه آدم نبود.
در ابتدای خلقت سهام عشق را به هر کس در حد توانایی اش برای دوست داشتن اعطا کرده اند.
وقتی از کسی نفرت داریم می خواهیم در ذهنمان در برابر او خاکریزهای دفاعی مختلف بسازیم.وقتی که به کسی عشق داریم قصدمان این است که هر نوع خاکریز که هیچ بلکه کوچک ترین امری که فاصله ایجاد می کند را از میان ببریم.

بالای معبد عشق نوشته شده است:بدون نفرت وارد شوید.

انسان هیچ گاه نمی تواند فاصله ی خود تا معشوق را از میان ببرد حتی با وصال این امر انجام نمی شود فقط عطش عشق فرو کاسته می شود.عشق سرنوشت نهایی اش چنان که در غرایز و ضمیر ما خواسته می شود اتحاد و بی فاصلگی نهایی ست و مطمئنا که این خواسته هیچ وقت تحقق پذیر نیست.

هر کدام از ما دنیاهای خودمان را داریم و دنیاهای دیگران فقط در حد یک تصور می تواند توسط ما درک شود.ما می توانیم این دنیا ها را تا حد امکان به خود نزدیک کنیم ولی نمی توانیم با آنها یکی گردیم.

دوست داشتن از عشق برتر است اما این را کسی می تواند باور کند که هرگز عاشق نشده باشد.دوست داشتن مرحله ی عملیاتی نشده ی عشق است.دوست داشتن موضوعی دارد که بسیار متفاوت با موضوع عشق است.

مجنون حق داشت آنهمه سرسپردگی و مشقت را به جان بخرد.اما اسم لیلی نشان نمی دهد که او حق داشته کارهایی مشابه کند.

گوسفندها عاشق نمی شوند

تو آن جایی
ومن این جا
در این فکر
که تا چه حد دوستت دارم
در این فکر
که تا چه حد برایم با ارزشی
در این فکر
که تا چه حد دلتنگ توئم
تو آن جایی
و من این جا
در این فکر
که تا چه حد در اشتیاقه
بار دیگر
در کنار تو بودنم
در این فکر
که چگونه بیش از همیشه
قدر آن زمان
که در کنار هم خواهیم بود را
خواهم دانست
دوستت دارم

I MISS YOU
you are there
and i am here
thinking about how much
i love you
thinking about how much
i respect you
thinking about how much
i miss you
you are there
and i am here
thinking about how much
i cannot wait
until we are together again
thinking about how
i will appreciate
more than ever
the time
we will spend together
i love you
سرخ به رنگ عشق

مردگان عاشق نمی شوند این فقط یک طنز تلخ نیست بلکه واقعیتی ست که می توان آن را برای وجه تمایز زندگان و مردگان در نظر گرفت.نه وجه تمایز فیزیولوژیک بلکه مراقبتی در زنده بودن و مرده بودن روحیه.
آنها که یک بار عاشق شده اند و واقعا عاشق شده اند بعدها احساسشان این خواهد بود که "همیشه برای عاشق شدن دیر است!"
کوه به کوه می رسد ولی عاشق به معشوق آن گونه که در قالب یک خواست برای اتحاد کامل در نظر است نمی رسد!
برای رسیدن به خواستهامان پلی می زنیم به نام عشق.این پل گاه ما را به دارایی می رساند گاه به همسر آینده و از همه مهم تر گاه به نیروی بی نهایت هستی.
به نظر می رسد در دوره ی مدرن عشق بیشتر در قالب میل تجلی می یابد.حال آنکه در دوران سنت دورانی که اسطوره های عاشقانه یی چون لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد ساخته می شدند عشق از یک خواست درونی ریشه دارتر ناشی می شد.
باید با عشق حرف زد احوالش را پرسید اما هرگز نباید از او برای یک سخنرانی طولانی دعوت کرد.
این روزها فریادم به جایی نمی رسد
دعاهایم سرگردان استجابتند
اشکهایم می آیند و نمی روند
بغض هایم دائم می ترکند...
این روزها می خندند بر احوال دلم
دلم به حال دلم می سوزد...
از که سراغ تو را بگیرم ؟
می گویند ما هم خدایی داریم...
می رسد به دادمان
وقتی که از تو و من چیزی باقی نمانده باشد...
به چه زبانی بگویم ویرانه ام از پاییز...
از فصل کوچ ...
از اجبار جدایی ...
این روزها
موریانه های دیروز
آرزوهای امروزم را می خورند
اینقدر صدای پای تنهایی نزدیک می آید
تا ترک بردارم از غم
نه من تقدیر تو بودم
نه تو گاهی برایم دلتنگ می شوی ...
از خدا پنهان بود...
از تو که پنهان نبود چشمان عاشقم...
پس چرا چنین کردی با من ؟
تو نامهربان بودی یا سرانجام عشق
چنین است ؟
و اما ما هم خدایی داریم ...