کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود.
ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسم تلخی بر لب داشته باشم.
ای کاش کودک بودم تا بزرگترین غمم شکستن نوک مدادم بود.
ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم.
ای کاش کودک بودم تا همه رعایت سن و سالم را می کردند.
ای کاش کودک بودم تا بیشتر به من توجه می کردند.
ای کاش کودک بودم تا می توانستم جلوی همه گریه کنم و درد های وجودم را با صدای بلند فریاد زنم تا دست های مهربان مادرم اشکانم را پاک می کرد و مرا دلداری می داد نه اینکه مجبور باشم در پنهان بگریم.
ای کاش کودک بودم تا وقتی کسی همبازی ام را از من می گرفت بازی جدیدی را به او یاد می دادم تا باز هم کنار من بماند نه اینکه مجبور باشم دست روی دست بگذارم و تنها به رفتنش بنگرم.
ای کاش کودک بودم تا وقتی از دست کسی ناراحت می شدم خیلی راحت با قهر کردن آن را از ناراحتی خود باخبر می کردم
نظرات شما عزیزان: