غنچه ای در سبزه زار زیبای طبیعت شکفت و کلمه ی مادر
در پهنه گلبرگان سرخ آن او که همچون خون مادر است بیرون
جهید وخود را درآسمان بیکران آبی سوار بربال پرنده محبت دید.
آری! به راستی مادر کیست که گیسوانش هم چون گیسوان
فرشته طلایی است؟ مادر کیست که زمزمه محبتش لالایی اوست؟
مادر آنست که گهواره چوبین فرزندش را از لابه لای صخره ها
و از میان آبشارها و صدها گل زیبای یاسمن بیرون می کشد
و با دستان مهرآمیزش آن را تکان می دهد...
نظرات شما عزیزان: